ی مرغ بی حال

یک: اصولن منِ مرغ عادت زیادی بِـ مریض شدن و خوابیدن ندارم !کلن آدم پوست کلفتی محسوب میشم از این لحاظ!اما دور از جون شما سه روزه أفتادم افتاده هااااا

یعنی خروس بنده خدا سه روز خانه داری کرد و شب ها جوجه رو میخوابوند!

جوجه خانوم هم کِـ از امروز شروع کرده بِـ مریض شدن!


دو:خروس عزیزم علاقه زیادی بِـ بچه داره!من خودم رابطه خوبی با بچه ها دارم ولی خیلی هم راضی بِ تعددجمعیت خانواده نیستم اما حالا توافق کردیم ی جوجه دیگه بِـ خانواده مون أضافه کنیم و از اونجایی کِـ من علاقه مند هستم کِـ این جوجه نر!باشه ی سری خوراکی های گرم استفاده میکنم و الان مرغ جوش زده ای هستم در خدمت شما!

کِـ البته باید بگم این ماه خط قرمزی کشیده شد روی مادر شدن دوباره ی من!

(در این مورد کمک کنید راه دوری نمیره هااااا)


سوم: من ی مرغ بی حوصله و غرغروووو شدم این روزها بسی بی مزه!

خدا کنه زودی برگردم بِـ روزهای پر از شیطنت و مرغی خودم!

خروسِ رزمنده!

خُب .......هر زندگی ،هرچقدر هم عاشقانه و دوست داشتنی،ی سری بگو مگوهایی هم داره دیگه ! اصلن مگه میشه نداشته باشه هااااان!


و بگو مگوی این روزهای مزرعه ما:

خروس چن وقتی یه کِـ بازی کلش Clash رو انجام میده

یعنی شما فک کن پشت فرمون،مهمونی،دستشویی! و ... داره -بقول خودش- أتک میزنه!

گاهی وقتا با دوستاش تلفنی درمورد بازی و نیرو و اینا حرف میزنه!!!

وقتی میاد خونه، میدونه من دوس ندارم گوشی دستش باشه،خودش هم همینطوره و من زیاد با گوشیم نیستم در حضور ایشون.

اما گاهی  وقتا سریع میره سراغِ گوشیش و بازیِ   محبوبش!

من أوایل غٰررررر میزدم ولی جدیدن ی راهکاری پیدا کردم کِـ جواب داده تا الان!

تا خروس میره سراغ گوشیش،منم بدون حرفی گوشیم رو برمیدارم و روی دورترین مبل از خروس میشینم و مشغول میشم!

خودش زودی گوشیش رو میزاره و منو صدا میکنه کِـ :چیکار میکنی،ول کن اونو ،بیاااا پیش من!!!

منم مودبانه میگم الااااان و بعد چن دقیقه میرم کنارش!!!

 کاری کرده کِـ جوجه هم میگه :خروس کلش بأزه مامان!!!


والااااااا.      با این أتک زدناشون!!!!

مرغِ تو بودن

مرد که تـــــــــــــو باشی

زن بــودن خوب است

از میان تمام مذکــر های دنیـــــــــــــا

فقــط کافیست پای تـــــــــــو درمیــان باشد

نمیدانی برای تـــــــــــو خانوم بودن چه کیفی دارد!!

جوجه

بعد از سه سال تصمیم جدی برای داشتن ی جوجه در زندگیمون  گرفتیم ولی هر ماه ی نقطه قرمز خط باطلی میشد بر رویاهای ما...

یادمه ماه اول برای کوچولووووی نداشتمون،جشن گرفتیم و براش هدیه خریدیم!!!

از ماه دوم بـ بعد با رسیدن روز قرمزم کلی تو شرکت گریه میکردم!

ماه پنجم اقدام احساس کردم حالت تهوّع دارم  از ترس خروس کِـ دعوام نکنه -ماه های قبل کِـ بیبی چک میزاشتم و مثبت نمیشد گریه میکردم و خروس دعوام میکرد- تو حمام گذاشتم و در حالیکه ده دقیقه گذشته بود و من ناامیدانه أشک تو چشمام جمع شده بود ی هاله کمرنگ افتاد!!!

قلبم هررررری فرو ریخت.بِـ خروس چیزی نگفتم و بجای شرکت رفتم آزمایشگاه و آز دادم.

بعله!!! من مامان شده بودم!

شب کِـ خروس اومد ،پشت در پستونک چسبوندم و ی یادداشت کِـ "بابا جووووونی خوش اومدی!"

خروس کِـ یادداشت رو خوند،لپ تاپ از دستش افتاد و از پله ها رفت پایین!!!

و جوری منو بغل کرد کِـ جوجه تو دلم فشرده شد!

هعییییی یادش بخیر!!!