دوری و دلتنگی

اونً متکایی. که شب ها بجای شونه و دست تو ، زیر سر من باشه

خره

لعنتی...

من همین نزدیکی هام

هستم

خوبیم خدا رو شکر

جوجه در رفت و آمد کلاس زبان

خروس مث همیشه پیِ کار و کار و کار

من و نی نی هم خوبیم

روزها انقد تکراری شده که حرفی برای گفتن نیست

ممنون از دوستایی که حال ما رو پرسیدن






زن های دوست داشتنی سرزمینِ ایران


زنی را می شناسم من 
 که در یک گوشه ی خانه
 میان شستن و پختن
 درون آشپزخانه
 سرود عشق می خواند
 نگاهش ساده و تنهاست
 صدایش خسته و محزون
 امیدش در ته فرداست

 زنی هم زیر لب گوید
 گریزانم از این خانه
 ولی از خود چنین  پرسد:
 چه کس موهای طفلم را
 پس از من می زند شانه؟

 زنی  با تار تنهایی
 لباس تور می بافد
 زنی در کنج تاریکی
 نماز نور می خواند
 
 زنی خو کرده با زنجیر
 زنی مانوس با زندان
 تمام سهم او اینست
 نگاه سرد زندانبان 
 
زنی را می شناسم من
 که می میرد ز یک تحقیر
 ولی آواز می خواند
 که این است بازی تقدیر

 زنی با فقر می سازد
 زنی با اشک می خوابد
 زنی با حسرت و حیرت
 گناهش را نمی داند

 زنی واریس پایش را
 زنی درد نهانش را
 ز مردم می کند مخفی
 که  یک باره نگویندش
 چه بد بختی ، چه بد بختی

 زنی را می شناسم من
 که شعرش بوی غم دارد
 ولی می خندد و می گوید
 که دنیا پیچ و خم دارد ...

 تقدیم به بانوان عزیز سرزمینم ،که هر کدام در پس لبخندشان غمی پنهان دارند !!!