تولدم …

دیگه ی سنی هست ک دلت میخاد دنیا بایسته

دلت میخاد نه عقب برگردی نه جلوتر بری


یاد گرفتی غم ها رو ی گوشه بزاری و روش رو بکشی و لبخند بزنی

یاد گرفتی با وجود تمام دردهای روحی و جسمی اولین نفر بیدار شی و استارت شروع رو بزنی

یاد گرفتی تموم بحث ها رو زود تموم کنی، نه اینکه ببخشی یا فراموش کنی… نه! فقط چون نمیخاهی کشش بدی و شاید توان کش دادن رو نداری

یاد گرفتی ی ماتیک بزنی رو لبات ک شاداب ب نظر بیایی

یاد گرفتی همه کارات رو بکنی و بعد اگه وقت شد بشینی

وقتی رسیدی ب اون سن، دیگه ارزوهات، ارزو نیستن٫ خواسته هایی نرسیده هستن ک اگه برسی چ بهتر و اگه نرسی جهنم!!!


ی چیزایی خیلی زود، دیر میشه و ی آرزوهایی خیلی زود خاک میگیره روش. رو

لذت ها از ته دل نیس و خنده ها فقط برای دلخوشی بقیه س



تولدم تو غمگینترین پاییز کشور، مبارک…..

روزگار تلخی ست نازنین…

الهی ی روزایی رو تو زندگی سراسر لجنتون ببینید.  ک معنی خون گریه کردن.  و بفهمید

جنایتکارای پست فطرت…



ته جهنم گیر افتادیم

نه صدامون ب. جایی میرسه

نه دستی ب کمکمون میاد