تمام درد های یکماه اخیر. و روی زمین گذاشت و به اسمون رفت...
از اونهایی کِـ تو قصه ها تعریفش میکنن،نبود
تاحالا قصه ای بهم نگفته بود
خیللللی دوستمون نداشت(نوه های دختری رو دوس داشت)
هیچ وقت سرم و رو پاهاش نذاشت و لالایی نخوند
یکبار منو حموم کرد و اون یکبار چنان کیسه ای کشید که تموم تنم زخم شد و بعدها کِـ میدیدم داره میره حموم خودم رو هفت سوراخ قائم میکردم تا منو نبره!
این اوضاع نوه ای بود کِـ میگفتن بین نوه های پسری از همه بیشتر دوسش داره!
ولی من دوسش داشتم،روزهای زیادی باهم زندگی کردیم
دو روز پیش بود کـِ دست های ناتوانش رو دستم گرفت و برای اخرین بار پرسیدم خوبی؟!
خدا بیامرزدت...
از دو طرف، نوه محبوب ام...درسته حسِ مامان بزرگت رو درک نمیکنم اما الان حسِ بقیه نوه ها رو درک کردم
روحش شاد...شک ندارم که عاشقت بوده...اما بلد نبوده عنوان کنه
فدای تو بشم من
خدا رحمتش کنه
مامان بابا بهتر ازین نمیشه
خدا رفتگان شما رو بیامرزه
خدا رحمتشون کنه و بهتون صبر بده..
مادربزرگا هرقدر هم که نشون ندن مهربونیشون رو بازم مهربونن و وجودشون برکته
خدا رفتگان شما رو رحمت کنه
پدر بزرگوارتون سلامت و سایه شون مستدام
به رسم اتفاق به خانه شما سر زدم
وبلاگ خوبی دارید