میدونم الان میگید برو همون جایی ک بودی ولی این مدت من همین جا بودم
میخوندمتون
گاهی پیام میزاشتم
ولی. شوق نوشتن نداشتم
بلاخره کار ب جایی رسید ک ما از ایران عزیز بریم!!! بله... تا آخر ماه ما از مملکت خودمون میریم با کلی نفرین و لعنت ب باعث و بانی ش
من ک دلم رو همین جا میزارم و میرم امیدوارم ی روز برگردم و برش دارم ...
کنار بچه ت یخ بزاری ک نتونن بدزدن!!!
چرا با این همه درد نمیمیرم؟؟؟!!!!
چرا هنوز زنده ام؟؟؟!!!!
همه میگویند الان وقت گریه نیست
و ما از بغض گلودرد گرفته ایم….
دیگه ی سنی هست ک دلت میخاد دنیا بایسته
دلت میخاد نه عقب برگردی نه جلوتر بری
یاد گرفتی غم ها رو ی گوشه بزاری و روش رو بکشی و لبخند بزنی
یاد گرفتی با وجود تمام دردهای روحی و جسمی اولین نفر بیدار شی و استارت شروع رو بزنی
یاد گرفتی تموم بحث ها رو زود تموم کنی، نه اینکه ببخشی یا فراموش کنی… نه! فقط چون نمیخاهی کشش بدی و شاید توان کش دادن رو نداری
یاد گرفتی ی ماتیک بزنی رو لبات ک شاداب ب نظر بیایی
یاد گرفتی همه کارات رو بکنی و بعد اگه وقت شد بشینی
وقتی رسیدی ب اون سن، دیگه ارزوهات، ارزو نیستن٫ خواسته هایی نرسیده هستن ک اگه برسی چ بهتر و اگه نرسی جهنم!!!
ی چیزایی خیلی زود، دیر میشه و ی آرزوهایی خیلی زود خاک میگیره روش. رو
لذت ها از ته دل نیس و خنده ها فقط برای دلخوشی بقیه س
تولدم تو غمگینترین پاییز کشور، مبارک…..
الهی ی روزایی رو تو زندگی سراسر لجنتون ببینید. ک معنی خون گریه کردن. و بفهمید
جنایتکارای پست فطرت…
ته جهنم گیر افتادیم
نه صدامون ب. جایی میرسه
نه دستی ب کمکمون میاد