یک سکانس از گذشته

-یعنی چی کِـ بابات با خواستگاری داداشِ    باجناقش موافقه؟؟؟؟مرررغ نظر تو چی میشه این وسط!!!

-خروس چرا درک نمیکنی من نمیتونم رو حرف بابام حرف بزنم،من خیلی دوسش دارم نمیتونم ناراحتش کنم.

-منو چی؟منو دوست داری؟.       منو میتونی ناراحت کنی؟

تو میدونی من اینجوری داغون میشم مرغ!   میتونی اینکار وو با من بکنی!!؟؟؟؟

-نمی دونم...




وایستاد

با ی ترمز ناگهانی ماشین و نگهداشت و نگاهم کرد!

-اجازه دارم دستت رو بگیرم؟

لحنش اجازه خواستن نبود،میفهمیدم

پلک زدم

دستم و گرفت و با غم تو چشمهای مشکی اش زل زِد بهم و گفت:اینکار رو با من نکن مرغم!من دارم له میشم همه فهمیدن ی چیزم هست دیونه شدم بخداااا همه متوجه شدن نه اینکه فقط خودم بدونم!من لحظه لحظه رو بِـ امید رسیدن بهم میگذرونم تو اینجا به من میگی...


قلبم از حرکت ایستاد ،ماشین چراغدار جلومون زِد رو ترمز و دو تا برادر!پیاده شدن

-خرررووووس

-هیچی نگووو نگران نباش


یکی از برادرها!زد بِـ شیشه و گفت:در رو باز کن

و پشت ما نشست و گفت:اینجا چ خبره؟

و من تنها ی کار کردم

دست کشیدم بِـ  قرآن اویزون شده از قاب آیینه ماشین خروس 

خروس لبخند أرومی زِد و گفت:خانومم ترسیده ،میشه پیاده شیم و باهم صحبت کنیم؟


تا امروز نپرسیدم چی شد کِـ ما ده دقیقه بعد رفتیم

از همون روز اولین آجر اعتماد من بِـ خروس چیده شد!




***اینو نوشتم تا یادم نره کِـ خروس چطوری واسه  من دیوار  اعتماد رو درست کرد

تا دوباره مثل دیشب الکی گیر ندم و باهم قهر نکنیم!

خودمو دوست ندارم

خودم رو دوست ندارم

این زن این مادر کِـ مهندس هم هست رو دوووووست ندارم

خیلی وابسته خونه ام

وابسته خروس و جوجه

من هیچ کاری بجز خونه داری ندارم

من هیچ نکته مثبتی نمیکنم

من حالم خوب نیست

من دارم گریه میکنم

من موندم تو حصار این زندگی

من شدم زنِ خروس

من شدم مامانِ جوجه

من این مرغ غیر فعال رو دوست ندارم...

جوجه 1

-مامان از اونجا منو نگا میکنی؟

-بله!

-اره میدونم،مامان ها دو تا چشم دارن! با یکی گوشی شون رو نگا میکنند با یکی بچه هاشون رو!!!