واگویه هاى تنهایى

نشسته ام و فکر میکنم

اگه الان ئ دخترِ مجرد بودم دلم ى کار میخاس کِـ تا شب جوون بکنم و پول دربیارم ، بعدش اخر هر ماه ى سفر حسابى برم... فقط و فقط خوش بگذرونم

با وجود عشقى کِـ بِـ عشق جان و دو تا جوجه ها دارم

چقد اون مدل زندگى میتونست هیجان انگیز باشه!


تو رو جان من، نیایید بگید خوشى زده شدى

حیفِ گل دخترا

عشقِ عشق جان رو دریاب و اینااااا

ببینید من عاااااشق این سه نَفَر تو زندگیم هستم و نفسم به نفسشون بنده و هزار بار خدا رو بخاطر وجودشون شاکرم


ولى حقِ رویاپردازى رو کِـ دارم... میگم دوس داشتم تو ى زندگى دیگه با عشق جان آشنا میشدم؛ ولى ازدواج نمیکردیم و بچه دار نمیشدیم ،فقط باهم میرفتیم کار و سفر ... همین!

 

شما ها چطور ؟ 

الان مشخصه من چن روزِ متوالى یه زیادى تنهام و کمى افسرده ام؟!!!