نمیدونم درمورد کدوم واقعه اشک میریزم
انقد زیاد شدن ک یادم میره
فقط خودخواسته یا ناآگاه اشک میریزم
نمیدونم این وطن به ما ی زندگی آروم و خوش بدهکاره
یا زندگی به ما ی وطن آروم بدهکاره
متحیر و ناباور ی گوشه نشسته ام
ترسیده ام
هیچ کاری نمیکنم جز گریه کردن و آه کشیدن
باورم نمیشه من چه غلطی کرده بودم ک سزاش زندگی در همچین جهنم بی رحمی بود
چه گناه نابخشودنی مرتکب شده بودم ک تبعید شدم به این برهوت و کشتارگاه
فقط اینو میدونم ک هرگز خودم رو بخاطر بدنیا اوردن دوتا دختر معصوم تو این ویرونه ی پر استرس و وحشت ، نمیبخشم…
هیچ وقت!