در سوگ آرزوها…

نمیدونم درمورد کدوم واقعه اشک میریزم

انقد زیاد شدن ک یادم میره

فقط خودخواسته یا ناآگاه اشک میریزم

نمیدونم این وطن به ما ی زندگی آروم و خوش بدهکاره

یا زندگی به ما ی وطن آروم بدهکاره

متحیر و ناباور ی گوشه نشسته ام

ترسیده ام

هیچ کاری نمیکنم جز گریه کردن و آه کشیدن

باورم نمیشه من چه غلطی کرده بودم ک سزاش زندگی در همچین جهنم بی رحمی بود

چه گناه نابخشودنی مرتکب شده بودم ک تبعید شدم به این برهوت و کشتارگاه

فقط اینو میدونم ک هرگز خودم رو بخاطر بدنیا اوردن دوتا دختر معصوم تو این ویرونه ی پر استرس و وحشت ، نمیبخشم…

هیچ وقت!

نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 25 مهر 1401 ساعت 13:39

دیروز یه فیلمی دیدم و یه لحظه واقعا حسرت خوردم. نه که فیلمش راجع به رفاه و اینها باشه ها نه. تازه مثلا اجتماعی بود، اما دغدغه های اونها کجا و ما کجا...چرا باید اینجا متولد میشدیم؟

بعضی وقتا فک میکنم ما قبلا مُردیم و الان تو جهنمیم….

رسیدن چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت 13:23

سلام منم امروز یه سری از پست هات خوندم عزیزم
خوشحالم که منو خوندی و به خونه من پیوستی
خدا دخترا و همسر مهربونت حفظ کنه
الهی این روزای سخت کشورمون تموم بشه

الهی قربونت برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد