روزهاى خالى از شادى

جوجه بزرگه صُب کمى بیشتر از جوجه دومى خوابید

جوجه دومى کِـ سه سال و سه ماه س، گفت: مامان چرا ابجى بیدار نمیشه؟! نکنه کرونا گرفته؟!!!

و من گفتم: خدا نکنه مامان جان

و من سوختم

ومن آشک ریختم

و من شکستم

چرا باید ى بچه ى سه ساله تو این روزهاى نو شدن، نگران ى ویروس بى رحم باشه؟! چرا...



خدایاااا گوش کن

همه ما بددد ، همه ما ناشکر

ولى رحم کن بِـ این فرشته هاى معصوم

گناه ما رو ننویس بِـ حساب اینها

ی لبخند بزن تا در ارامش بزرگ بشن...

تمام ارزوهاى کوچک!

دلم میخاد برم بیرون و بدون استرس دست بکشم رو همه چیز!

سوار پله برقى بشم و بنابِـ عادت دست بزارم کنارش!

بخندم و بستنى قیفى گاز بزنم

بچه ها رو سوار تاب کنم و محکم هلشون بدم...

میوه سوا کنم و پلاستیک ش رو راحت دست بگیرم

پاساژ برم و لذت ببرم

و کلى کاراى دیگه کِـ شاید بنظر راحت میاد ولى این روزا شده ارزوم!!!

خدایا چرا بخاطر روزهاى بدون استرس ازت تشکر نکردم؟ خدایا خودت میدونى دلم برای بغل کردن اطرافیانم تنگ شده

خدایا لطفن لطفن لطفن ى نگاه بهمون بنداز

خدایاااااااااا