نود و شش

سفر بخیر اسفند !
 کوله بارت را بستی؟
 چیزی را فراموش نکرده باشی! 
مثلا خاطره ای، دردی، غمی ! 
حواست باشد همه را برداری 
دِر چمدانت را محکم  ببندی! 
فروردین دارد می آید!
 میدانی که چمدانش سبک است،پر از شکوفه !
وقتی رسید میخواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط ! 
میخواهم بهار را دل انگیز کنم...
عشق را نشانش بدهم 

به بهار بفهمانم سه ماه فصلش باید دوست داشتنی باشد، 
پر از روزهای خوب،
پر از احساسهای عاشقانه ...
اسفند جان 
وقتت تمام شده 
پستت را تحویل بده.بهار پشت در است !

عمه ی مهربونم

عمه ی عزیزم بچه دار نمیشد

جاری ایشون پسر سه روزه خودشون رو به عمه داد تا بزرگ کنه

عمه مهربونم مث چشماش ازش محافظت کرد و سه تا نوه داشت

چهارسال پیش أسیر چنگال های سرطان شد

و امروز فوت کرد

عمه م خیلی مظلوم بُود

خیلی درد کشیده بُود

اشک هام خشک نمیشه

بغض گلوم باز نمیشه 

خدا بیامرزدشون 

نیش قلب

گاهی وقتا ی حرفایی میشه نیشتر قلب

نزنید اون حرف ها رو

به شوخی هم نزنید

ی جراحت کوچیک هم درد داره

همدیگر رو با حرف مجروح نکنیم

درد داره 

#رفیق تازه پیدا شده

دلتنگم

باید صحبت کنیم؛

خیلی جدی
چشم توی چشم !

باید بگویم دوستت دارم ..
دستهایت را بگیرم و
طوری نگاهت کنم که انگار توی لعنتی باید ..
چیزی غیر از ممنونم بگویی !

باید طوری نگاهت کنم تا بفهمی ؛
تا بدانی ؛
باید ،
باید ..
باید بگویی من هم دوستت دارم !


دلم برای مرد زندگی چهارنفرمون تنگ شده
این روزها خیلی کم میبینمش
خیلی خیلی کم
همش در حال دویدنه تا سال جدید همه چی رو اوکی کنه
این روزا که اکثرن خونه هستم زیاد دلم میگیره
زیاد چشام پُر میشه
زیاد احساساتی میشم
میدونم هوای اسفنده و چیزی نیس
میگذره این روزها
دوباره بهار میشه
دوباره ما لبخند میزنیم
دوباره عشق پر رنگ میشه...