چرا تموم نمیشیم...

من امیدم رو واسه زندگی چند روز پیش از دست دادم..

همون موقع کِـ خبرو شنیدم..

هممون فکر می‌کنیم کـِ خب تهش ی چند سال دگ همه زندگیمون و میکنیم دلار و میریم ازین جهنم اما..

یکی تو هوا میزننتت بالاخره تهش مرگه..

یه زندگی سخت ک تهش به سختی میمیری

.. همین..

نکنه همه ى ما مُردیم و اون جهنمى کـِ ازش یاد میکنن ، همین جاست...

خدا چطور جواب مارو میخواد بده اون دنیا ک باید اینجا مارو ب وجود می آورد اونم تو این تاریخ...


واقعا ب چ امیدی زندگی کنیم؟

میری اعتراض میکنی میکشن..

میخوای بری میکشن..

میری کار کنی میکشن..

میری نفس بکشی میکشن

عربستان 1000سال پیش مگه....

عادت کردیم

اگر داغ دل بود ما دیده ایم

اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است اورده ایم

اگر داغ شرط است ما برده ایم



هزیان هایی بین روز و شب

زندگی اینی نبود کِـ فکر میکردم

این شکلى؛ کج و کوله، بى تفاوت و خاکسترى...

زندگى رویایى من یِ شکل دیگه داشت

اون شکلى؛ شاد، خندان، رنگ رنگى و پر از خنده

هیجان داشت و نور



حتى ى لحظه هم فکر نمیکردم بزرگ کِـ شدم اینقدر منفعل باشم ... چرا شاد نیستیم؟ چرا بى دغدغه و بى خیال زندگى نمیکنیم؟ حداقل برأى یک روز...


میدونى گاهى فکر میکنم مگه تو زندگى قبلى چى بودم و چى کار کردم کِـ تاوان و جریمه ش زندگى باشه در این کشور خاکسترى و غم زده ؟!بین اینهمه کشور تو دنیا...


یعنى گناهِ ندونسته ام  پاک شده کِـ زندگى بعدى رو جاى دیگه باشم وکمى لذت ببرم از زندگى کردن؟

چن بار قراره زندگى کنیم؟ کى میخواهیم زندگى کنیم؟

تا کى قراره بیست- سى ساله باشیم؟ 


تو کشورِ افسرده، افسرده شدن عادیه...

چرا دوستداشتنى است؟

خب...خیلى دلیل داره کِـ من دوسش دارم

باحاله

همراهه

مؤدب

خوش برخورد

شلوغ

شیطونه 

مهربون و دست و دلبازه

بدون کینه س

باجنبه س

و ...

ولى یکى از پررنگ ترین دلیلى کِـ باعث شده عاشقش بشم و در تمام این یازده سال- همچنان مث روز اول کِـ تو اتوبوس دیدمش- دوسش بدارم اینه کِـ  حواسش بهم هس و واسه خوشحالیم کلى برنامه میریزه و سورپرایزم میکنه.



تو تمام این سالها ما هم کلى دعوا داشتیم

قهر کردیم

دلخورِ همدیگه شدیم

ناامید شدیم

و...

اما 

اما

اما از هم دل نکندیم...