سوتی دوران جاهلیت!

نامزد بودیم قرار بود با خانواده من و داداشم بریم تفریح

کلی با مردی فیلم بازی کردیم که شما برید من یکم درس دارم از شما دیرتر میاییم!( حالا هیچ غلطی نمیخواستیم بکنیم ها!فقط  بوس و بغل!)

بابا رفت دنبال داداش و خانومش

ما هم قرار بود با ماشین مردجان بریم.

سه دقیقه بعد داداشم زنگ زدن رو گوشی من که :شما کجایید؟ فلاکس رو جا گذاشته مامان!

گفتم :تازه راه افتادیم! 

سه دقیقه بعدش، در خونه با کلید باز شد!!!!دوتایی پریدیم تو حموم و در را از داخل قفل کردیم!( اخه چراااااا هر دوتا لباس بیرونی و مودب طور بودیم که)!

داداش داخل شد و داد زد: آتییییییییش!!!

جیک نزدم!

فلاکس رو برداشت و رفت!

سه دقیقه بعدترش، داشتیم استارت میزدیم که راه بیفتیم؛ دوباره تماس گرفتن: کجایید؟

گفتم: فلان جا!

گفت: با چی رفتید؟

خوشمزه شدم: پیاده!!!! خب با ماشین مردی دیگه!

گفت: وااااا.   من الان اومدم خونه، ماشین جلوی در بود که!

گفتم: نه بابااااا! اشتباه دیدی!

گفت: مگه چن تا ماشین فلان مدل قرمز تو محل ما هس؟!!! 


دوتایی سرخ شدیم!!!


یازده ساله که مردجانم، فقط ماشین سفید میخره و میگه رنگ های دیگه تابلوعن!

ایران دختر بی پناه و مظلوم

هر روز که میگذره بیشتر دلم میخاد از ایران برم

از کشوری ک عاشقانه دوسش دارم

ولی متاسفانه این دختر گیر ی سری نامردای بی خدا و بیشرف و کثیف افتاده و نمیتونه درست نفس بکشه!

دختری که هرکس از راه رسید بهش ی لگد زده و حالا گوشه گوشه اش کبود و زخمه... 

این بود اون سرزمین رویایی ما که کلی ازش افسانه سرودن؟،،،. دلم رو  با  وجود این حجم از غصه، گریه هم آروم نمیکنه... من ی روزی دل کندم از این کشور و نشستم و هزار بار گریه کردم و الان حس دختری از دست رفته رو بهش دارم که خاک سردم کرده... 

کاشکی اینجا، جای بهتری بود برای آینده!