خدا شاهده هیچی نشده
هیچکی هیچی بهم نگفته
حالم خوبه اما دلم میخاد الان تو ی صندلی نشسته بودم و بِـ اسمون زل میزدم و بِـ هیچی فکر نمیکردم
گاهی زندگی انقد عادی و یکنواخت میگذره و تو انقد منفعل و ساکنی کِـ حالت تهوّع میگیری...
هیجان نقطه گمشده این روزهای منه!
چهل روز گذشت ؛ غم و فوت و سیاهی
بعد این روزهاى پُر غصه
صدای موزیک
نگاه من از آشپزخونه و خودم در حال قِررر،بِـ پذیرایی و دیدن رقص دخترها و باباشون
بنظرم قشنگترین رقصِ سه نفره ی دنیاس♥️