روزهاى خالى از شادى

جوجه بزرگه صُب کمى بیشتر از جوجه دومى خوابید

جوجه دومى کِـ سه سال و سه ماه س، گفت: مامان چرا ابجى بیدار نمیشه؟! نکنه کرونا گرفته؟!!!

و من گفتم: خدا نکنه مامان جان

و من سوختم

ومن آشک ریختم

و من شکستم

چرا باید ى بچه ى سه ساله تو این روزهاى نو شدن، نگران ى ویروس بى رحم باشه؟! چرا...



خدایاااا گوش کن

همه ما بددد ، همه ما ناشکر

ولى رحم کن بِـ این فرشته هاى معصوم

گناه ما رو ننویس بِـ حساب اینها

ی لبخند بزن تا در ارامش بزرگ بشن...

نظرات 2 + ارسال نظر
مه سو شنبه 9 فروردین 1399 ساعت 13:39

قصه ی تلخی هست اتفاق اینروزا آتش جان...
پسردایی های فسقلی من سرما خورده بودن بزرگتره که 5 ساله س میگفت: من کرونا گرفتم! هی میگفتیم خدا نکنه....دیگه خوب که شد گفت: من کرونا نگرفته بودماااااا!!!! یعنی هیچ درکی ندارن بچه ها از این بیماری.....امیدوارم تن همه شون سلامت باشه....
ان شا الله سایه شمام روی سرشون مستدام....

انشاالله
گناه دارن بچه ها
امیدوارم همگی در کنار هم سلامت باشیم

قلب من بدون نقاب دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت 12:36 http://Daroneman.blog.ir

عزیزم خدا حفظ کنه جوجه هات رو
سعی کن از این استرس ها دور نگهشون داری

مرسی عزیزم
باور کن کمترین بحث تو خونه درجریانه ولی بخاطر شست شو و ضدعفونی مجبوریم گوشزد کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد