یکی از روزهای چهل سالگی ات
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
لابه لای آلبوم عکس هایت
عکس دختری مو مشکی و غمگینی را پیدا میکنی...
زندگی برای چند لحظه متوقف میشود
و قبض های برق و اب برایت بی اهمیت
تازه میفهمی
بیست سال پیش
چه بی رحمانه
او را در هیاهوی زندگی جا گذاشته ای...!
یغما گلرویى
زیبا....زیبا.....زیبا
درست مثل تو دوستم
شـایـد سـال هـا بعـد . . .
نـمـیـدانـم شـایـد خـیـلی سـال بـعـد . .
دخـتـرت کـه عـاشـق شـد ،
وقـتـی دیـدی دیـوانـه وار عـشـق مـی ورزد بـه پـسـری کـه " او را نـمـیخـواهد "
بـی اخـتیـار مـرا یـاد میکـنی . . .!
میـبـیـنی ؟
حـتی خـیـلی سـال بـعد هـم هـنـوز هـسـتند
پـس لـرزه هـایـی کـه تـورا بـهـم بـریـرنـد. .
عزیزمی...
عالییییییییییییییییییییی