شب یلدا

شش سال پیش اولین شب یلدای من بعنوان عروس بود

دو روز قبلش خروس -کِـ تازه سه ماه بود نامزد بودیم- بهم زنگ زِد کِـ مرررررغ میایی ولیعصر از اونجا بریم برات هدیه های شب یلدایی بخرم

و من اوکی دادم

فرداش ساعت یک زنگ زِد کِـ بیا الان بریم

-الان چرا؟؟؟؟مگه قرارِ ما ساعت چهار نبود

-الان بیا مرغ زود بیا رسیدی فلان جا بهم زنگ بزن

و من از شرکت خارج شدم و بسمت ولیعصر راه أفتادم

بِـ خروس زنگیدم کِـ گفت بیا بیمارستان فاطمه الزهرا

قلبم ریخت:اونجا چیکار

-یکی از کارگرام دستش رو با اره برقی زده من اونجام


اشکهام ناخودآگاه ریخت قلبم به توان هزار میزد...

اون حس ششم لعنتی خبر از اتفاق بدی میداد

چطوری رسیدم بیمارستان؟ نمیدونم 

چن نَفَر تو راه آزم پرسیدن مشکلی پیش اومده خانوم کمک میخوایید؟

أشک هام رو صورتم بود...

رسیدم بِِـ بخشی کِـ خروس گفته بود

خداااااایااااااا

خودش بود با لباس بیمارستان و دستی بانداژ شده روی تخت

نمی خوام از اون ساعت ها بگم

همدیگه رو بغل کرده بودیم و من های های گریه میکردم

اولین نَفَر بِـ من گفته بود...


صب روزِ یلدا من پشت اتاق عمل بودم تا انگشت قطع شده ی خروس رو پیوند بزنند

عملی کِـ احتمال موفقیتش کم بود

ولی خدای من توی نمازخونه ی اون بیمارستان دستم رو گرفت و انگشت خروسم پیوند خورد.



و شب یلدا من تنها عروسی بودم کِـ همسرش در جشن نبود و او با أشک های روانش کادو ها رو باز میکرد!



هیچ کدوم از کادوهام رو استفاده نکردم هیچ چیزش رو

بدترین هدیه های عمرم بودن


و شش ساله من همیشه شب یلدا بغض دارم و چشمانم اشکی میشود...



شب یلداتون پُر از خاطره.

نظرات 8 + ارسال نظر
Ãسین پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 15:52

من اگه جای تو بودم هر سال شب یلدا بهترین شب زندگیم بود
شبی که خدا بهت توجه کرد و مورد لطف خدا قرار گرفتی
دیدت رو عوض کن گلم
بهترین اتفاق برات افتاده باور کن
در مورد اون سوال واقعا شرمندم برام امکان نداره
چون اجازه ندارم

اره واقعن خدا بهم لطف کردن
ممنون از یادآوریت
مرسی

مهناز پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 12:22 http://www.1zan-moteahel.blogsy.com

ای جاااااااان چه خاطره بدی شد از یلدا!!
ایشالله ازین به بعد یلداهاتون اینقدر با خاطرات خوب همراه باشه که دیگه تلخی اون سال رو فراموش کنی.

ان شالله همه به شادی و خوشی عزیزم

موژان چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 22:04 http://zendegyema.persianblog.ir/

ای وای چقدر سخت بوده برات واقعا
ولی بهش فکر نکن دیگه ، خاطرات تلخ رو بریز دور

نیاز سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 14:17

چقدر بد هیچوقت از ذهن ادم پاک نمبشه
ولی ایشالله تو یه شب یلدای دیگه یه خبر خوب خوب بشنفی که این خاطره کلا از ذهنت پاک شه عزیزم مثل تولد یه نی نی

مرسی عزیزدلم

نسیم سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 10:19 http://nasimmaman

ای جونم...چه شبی ..چه خاطره ای...
خدارو شکر که الان خوب و سلامتین

مرسی عزیزم

مریم سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 10:19

عزیزم....الهی بگردم مرغ مهربونم و.....(ولی عشقولانه بوده ها!)
میخوای یلدای سال دیگه خبر فوتم و بهت بدم که تلخی اون یادت بره؟!
ببین من چقدره فداکارم!

اااااا. خدا نکنه دختر
دوست دارم خبر خوشبختی ت رو بهم بگی عزیزم

ایران دخت دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 14:38 http://delneveshtehayedeleman.Blogsky.com

غصه نخور...حالا که خروس سالمه و کنار توست....
انشاالله همیشه کنار هم خوب و خوش و خرم و سالم زندگی کنید.....

قربونت برم

mahee دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 14:22 http://gahnegar.blogsky.com

عزییییزم...چقدر وحشتناک بود..خدلروشکر که به خیر گذشت..یلداتون به شادی باشه همیشه

فدای دل مهربونت بشم دوستم:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد