اولین نگاهِ خدا در سال جدید

  هشت ماهِ پیش،من نشستم به برنامه ریزی کردن که أین ماه باردار میشم نه ماه بعد بدنیا میارمش خب جوجه میشه چهارساله و از أین صوبتااااا 

ی سری هم برنامه غذائی رو شروع کردم به رعایت کردن

اما

اما

اما نشد

نشد و من سه ماهِ پیش-بعد پنجً ماه تلاش- دست از کار کشیدم! احساس کردم خدا خوشش نیومده از تعیین و تکلیف هایی کِـ من برأی خودم و خدا میزاشتم

تا عیدِامسال کِـ بهتون گفتم کلن مسافرت بودیم و خونه نبودیم

ی چن روزی بود من منتظر خطِ قرمز ماهیانه بودم و البته حال خوشی نداشتم خستگی سردرد و از همه بدتر حالت تهوّع!

بِـ خروس گفتم ی بیبی چک بگیر 

ی چن روزی نگرفت چون قبلن کِـ استفاده میکردم و تک خط میشد شروع میکردم بِـ گریه کردن و ناراحتی 

ولی بلاخره ی شب خرید و من اخرِ شب وقتی جوجه رو خوابوندم تست زدم و دو خط شد

اینکه خروس منو انقد محکم بغل کرد کِـ نفس من بُرید بماند ولی خودم ناباور بودم!

ولی آزمایش بعدی نشون داد من دوباره مادر شده ام ...

الان حالِ خوبی ندارم ولی خوشحالم و امیدوارم

امیدوارم به پایانِ پاییز و شروع زندگی چهارنفره مون!

تو أین روزاااا کلی دعاتون میکنم و برأی همه شما عشق و شادی رو آرزو میکنم.