ى بغض همیشگى

آدم گاهى دلش از هیچی میگیره و نگاهش اشکی میشه

نَـ  اینکه افسرده باشه

نَـ 

فقط احساس میکنه هرچى هم باکیفیت و اروم زندگی کنه ، چون جای بدی زندگی میکنه همش بِـ عقب برمیگرده و امید بِـ آینده ای روشن صفره

از دست خودم عصبی ام

چرا دو تا فرشته رو بدنیا اوردم اونم تو این کشور؟ وقتی فک میکنم رنج ها و محرومیت هایى رو کِـ من کشیدم ، قراره اونا هم بچشن...لعنت بِـ ... این بغض چیه هر دفعه با یاداوری غم کشورم میشینه تو گلوم و ورم میکنه؟

چرا نمیپذیرم کِـ ته زندگی ما، همین کشور و همین قانونه!

چرا دلم اروم نمیشه و سرم به زندگی اروم و دوستداشتنى خودم گرم نمیشه ؟

چرا راضى نمیشم برای همیشه برم و فراموش کنم این کشور مظلوم رو؟ 

هییییییى روزگار...

نظرات 2 + ارسال نظر
قلب من بدون نقاب چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت 20:07

این هم شده غصه ی جدید ما و خیلی ها
فکر کنم حد آخر ناراحتی باشه این غم
برای ماهایی که موندیم و فرار نکردیم

سپیده...بیا بغلم

رهآ سه‌شنبه 9 بهمن 1397 ساعت 18:06 http://rahayei.blogsky.com

من هم نگرانم .. نگران آینده بچه هامون ...
خدا خودش کمک مون کنه.

الهی آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد