یکی مانده ب آخر

خروس خیلی سماجت کرد و ما باهم ی ارتباط خفیف پیدا کردیم ،اردوهای دوستانه میرفتیم و گاهی منو میرسوند خونه

ولی این ارتباط همیشه با ترس و استرس همراه بود،بابای من خیلی ادم سختگیری نیست ولی در این مورد کوتاه نمی اومد همیشه تمام نیازهای ما رو برطرف میکرد تا ما سمت جنس مخالف نریم        و البته ک من مورد اعتمادش بودم

این موضوع خیلی أذیتم میکرد و خروس اینو میدونست و بابت این مورد دوستی ما پررنگ نمیشد......

خروس باید میرفت ی کشور دیگه بابت کارخونه پدرش ، و این یعنی جدایی زود هنگام 

روز خداحافظی کل راه برگشت رو أشک ریختم و ب خودم قول دادم تمومش کنم و اونو از دایره زندگی م کنار بزارم 

قولی ک تونستم عملی ش کنم!

از سرِ دلتنگی

همیشه میگفتن عشق بعد چن سال ته نشین میشه و خاموش 

ب عادت تبدیل میشه 

سرد میشه

از جذابیت أولیه می افته



ولی ب عشقمون قسم من هنوز مثل همون روزی که ازت خداحافظی کردم و تا خونه أشک ریختم،عاااااشقتم

آشنایی مرغ و خروس

خروس بخاطر وضعیت پاش در ردیف آخر اتوبوس ایستاد و ب من ک ردیف اول سمت بانوان بودم نگا کرد

با عصبانیت گفتم چیه؟

و ..... بله خروس از این خشم اژدها خوشش اومد!

چن وقت بعد ....

بعد از دو ماه منو تو همون اتوبوس پیدا کرد!

اصلن نمیدونم چرا من ب خروس میرسیدم عصبی بودم !

اونروز هم نگهبان دانشگاه بخاطر نوع پوشش من -شلوارم داخل بوتم بود!- أذیتم کرده بود.

خروس با هیجان جلوم ایستاد و دستش رو دراز کرد

من نشناختمش واقعن قیافش یادم نبود پرسیدم شما؟

دستش رو انداخت و ب پاهاش اشاره کرد!

آهااااااان خب ک چی!!!!!

خب ک همه چی!!!!

خروس بیست و دو ساله بود ، من هم از او کوچیکتر ولی عشقمون خیلی بزرگ شد، این ک میگم الان خروس منه و نقطه و تمااااام به همین راحتی ها نبوداااا دو سال طول کشید دو سالی ک ....

ب یاد خروس

خروس داره تو یکی از شهرهای شمالی ویلا میسازه و الان سه روزه نیس

خیلی دلم براش تنگ شده ، من و جوجه خونه بابام هستیم .

خروس ی پسر خوب و دوست داشتنی یه

ما رو خیلی دوست داره و البته من عاشقشم

شش ساله ازدواج کردیم و ی جوجه دخمل سه ساله داریم.



مرغ و خروس

تازه دانشگاه قبول شده بودم،بابا خیلی رو رفت و آمد حساس بود

تو اتوبوس نشسته بودم منتظر که راننده حرکت کنه و نگاهم روی ساعت بود ک دیر نشه،از راننده خواستم بره گفت چشم بزار ی اقایی داره میاد سوار شه بعد...

اون آقا ، ی پسر جوون بود که پای راستش تو گچ بود با شنیدن زنگ موبایل و نمایش اسم بابام زیر لب گفتم بخاطر این چلاق باید ب بابا جواب پس بدم!

بعله....... اون آقایی ک ملقب ب چلاق شد، خروس من می باشد!