بیست و هشتم تیر

بیست و هشتم تیر نود و یک ،عشق ما بعد از ی تراژدی سخت و پراسترس ،گُل داد و جوجه طلائی ما بدنیا اومد 

روزایی که من با گریه هاش أشک میریختم و با خنده هاش خوشحال میشدم

حالا این خوشگل خانوم ما بزرگ شده و دست و پاهای کوچولوش محکم

حالا شبا دیگه رو پای من نمیخوابه و تنها رو تخت خودش توی أتاقش میخوابه

حالا دیگه نمیتونم بغلش کنم و از زمین بلندش کنم 

حالا دیگه خودش بازی میکنه و من بازیش نمیدم

خیلی روزها گذشته

ولی عشق ما به این کوچولو روزبه روز بزرگتر شده

دختری کِـ صداش به قشنگی صدای پری هاس و ناز و عشوه اش خیلی خواستنی

دختری خوشگل و مو بلند من داره روزهای کودکی رو طَی میکنه و من ناباور بِـ بزرگ شدنش نگا میکنم و با خودم میگم این همون جوجه کوچولوی ماست؟؟؟!!

خدایا شکرت واسه بودنش

خدایا خودت حافظش باشه

خیلی دوستت دارم جوجه ی خوش زبونِ من

عشق و دیگر هیچ!

فکر کردن به تو یعنی:


غزلی شورانگیز!


که همین شوق مرا خوب ترینم


کافیست...

نی نی من

بر خلاف نظر نود درصد افرادی که منو دیده بودن و تعیین جنسیت کرده بودن توی سونو غربالگری هفته دوازدهم گفتن نی نی من دختره!

راستش من اولش ی کوچولو ناراحت شدم

دلم میخواس حالا که ی دختر ناز دارم ی پسر هم داشته باشم ولی خدایی واسه خروس فرقی نمیکرد یا حداقل اینجوری نشون داد

الان ولی محکم هستم قوی شدم همین کِـ خدا ی نی نی سالم بهم هدیه داده شاکرش هستم.


حالم همچنان بد هست این فینگری هشت سانتی!کلی منو أذیت کرده!قربونش برم...

بارداری

من بارداری سختی دارم

موقع بارداری به جوجه هم همینطور بودم

هر روز ،روزی چن بار عق و بالا اوردن

معده درد و دل درد 

کم خونی 

و ماه های اخر هم دیابت...


الان هم بسیار حالت تهوّع دارم و روزی چن بار بالا میارم

خستگی و بی حوصلگی شدید

سردرد


مامانم هم اینجوری بود و من از حالا دلم به حالِ جوجه میسوزه کِـ قراره بارداری سختی داشته باشه!



کلن اوضاعم روبراه نیس ،به همین خاطر پست نمیزارم کِـ حس منفی به دوستای خوبم ندم

ولی میدونم این روزها میگذره و من حالم بهتر میشم.