-
بیست و هشتم تیر
یکشنبه 27 تیر 1395 12:42
بیست و هشتم تیر نود و یک ،عشق ما بعد از ی تراژدی سخت و پراسترس ،گُل داد و جوجه طلائی ما بدنیا اومد روزایی که من با گریه هاش أشک میریختم و با خنده هاش خوشحال میشدم حالا این خوشگل خانوم ما بزرگ شده و دست و پاهای کوچولوش محکم حالا شبا دیگه رو پای من نمیخوابه و تنها رو تخت خودش توی أتاقش میخوابه حالا دیگه نمیتونم بغلش کنم...
-
عشق و دیگر هیچ!
سهشنبه 22 تیر 1395 14:32
فکر کردن به تو یعنی: غزلی شورانگیز! که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست...
-
نی نی من
شنبه 22 خرداد 1395 20:23
بر خلاف نظر نود درصد افرادی که منو دیده بودن و تعیین جنسیت کرده بودن توی سونو غربالگری هفته دوازدهم گفتن نی نی من دختره! راستش من اولش ی کوچولو ناراحت شدم دلم میخواس حالا که ی دختر ناز دارم ی پسر هم داشته باشم ولی خدایی واسه خروس فرقی نمیکرد یا حداقل اینجوری نشون داد الان ولی محکم هستم قوی شدم همین کِـ خدا ی نی نی...
-
بارداری
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 19:51
من بارداری سختی دارم موقع بارداری به جوجه هم همینطور بودم هر روز ،روزی چن بار عق و بالا اوردن معده درد و دل درد کم خونی و ماه های اخر هم دیابت... الان هم بسیار حالت تهوّع دارم و روزی چن بار بالا میارم خستگی و بی حوصلگی شدید سردرد مامانم هم اینجوری بود و من از حالا دلم به حالِ جوجه میسوزه کِـ قراره بارداری سختی داشته...
-
اولین نگاهِ خدا در سال جدید
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 11:11
هشت ماهِ پیش،من نشستم به برنامه ریزی کردن که أین ماه باردار میشم نه ماه بعد بدنیا میارمش خب جوجه میشه چهارساله و از أین صوبتااااا ی سری هم برنامه غذائی رو شروع کردم به رعایت کردن اما اما اما نشد نشد و من سه ماهِ پیش-بعد پنجً ماه تلاش- دست از کار کشیدم! احساس کردم خدا خوشش نیومده از تعیین و تکلیف هایی کِـ من برأی خودم...
-
جوجه ی دوم
سهشنبه 31 فروردین 1395 14:21
سلااااام جوجه ی نود و پنجی بعله !!!
-
سلام نود و پنج
چهارشنبه 18 فروردین 1395 17:23
بهار از راه رسیده و مشغول دید و بازدید است من أمسال مهمونی نرفتم جز خونه بابا مامانها و مادربزرگام از یکم رفتیم شمال تا سیزدهم! دلم برأی فأمیل ها تنگ شده من آدمِ مهمون بازی هستم اینجوری عید رو دوس ندارم بگذرونم. ولی اینبار رو نتونستم حریفِ خروس بشم! باید مهمونی بدم و مهمونی برم ولی فک میکنم تو خودِ ایام عید مزه ش...
-
برأی عشقی که أینجا را نمی خواند
چهارشنبه 26 اسفند 1394 15:18
♥️♥️من بلد نیستم دوستت نداشته باشم♥️♥️ ♥️♥️بلد نیستم حرف دلم را نگم♥️♥️ ♥️♥️ ♥️♥️حتی بلد نیستم نگم می خوامت وقتی می خوامت♥️♥️ ♥️♥️بلد نیستم نخندم وقتی باتوم♥️♥️ ♥️♥️ ♥️♥️حتی اخم کنم وقتی ناراحتم♥️♥️ ♥️♥️من هیچ کار مهمی را بلد نیستم جز دوست داشتن تو♥️♥️ عشقم، تمومِ زندگیم بابت امسال و باز هم عاشقی مداوم و پر رنگت...
-
عاشقانه ترین جمله إز یک جوجه
پنجشنبه 20 اسفند 1394 15:07
- پیشِ بابا میخوابی،بهش نچسبیااااااا تو هم مریض میشی!
-
آخرین نفس های سال
دوشنبه 17 اسفند 1394 15:14
روزهای رفته ی سال را ورق میزنم.... چه خاطراتی که زنده نمیشود.... چه روزهایی که دلم میخواست تا ابد تمام نشود... وچه روزهایی که هر ثانیه اش 1سال زمان میبرد... چه فکر ها که آرامم کرد و چه فکر ها که روحم راذره ذره فرسود.... چه لبخند های که بی اختیار بر لبانم نقش بست....وچه اشک هایی که بی اراده از چشمانم سرازیر شد... چه...
-
دندوووون عزیزم
دوشنبه 10 اسفند 1394 17:01
دندون جون عزیزم تسلیت میگم امیدوارم باقی لحظاتت شاد و پر از ارامش باشی ... وقتی که می رفتی، احیاناً جانـم به پیراهنت گیر نکرده بود...؟!
-
Happy Valentine
دوشنبه 26 بهمن 1394 18:37
ی ولن دو نفره-اوه اوه ببخشید جوجه همً بود-سه نفره و کادوهای خوشگل و رستوران ی ولن نُه نفره و پارک اب و آتش و فرحزاد *** جوجه توی فاینال بهمن ماه Topcellent شد و ما رو خوشحال کرد عشقِ منه این دخمل
-
حالم أزشون بهم میخوره!
سهشنبه 20 بهمن 1394 16:09
١. وقت زایمانِ جوجه،تمامی طلاهام رو گذاشتم تو صندوق طلاجات روی کنسول حتی یادمه جا نشد و زنجیرم بیرون موند و رفتم خونه ی بابام...وقتی جوجه بدنیا اومد مادرِ همسرم براش شب ده گرفت من حاضر شدم. رفتم سراغ صندوقچه کِـ دیدم خالی یه باورم نمیشد کلی طلا داشتم ده روز جوجه کلی مهمون اومده بودن و چون توی پذیرایی آیینه نداریم،کلی...
-
فُرمولِ شادی
یکشنبه 18 بهمن 1394 23:39
مدتهاست تصمیم گرفته ام هر گاه کسے را نخواستم یا از او رنجیدم یا دلم را شکست به یادِ روزے باشم که ممکن است هرگز در دنیا نباشد ! آن روز را مرور مےکنم آن قدر که نبودنش را باور کنم بعد در ذهنم برایش غمگین مےشوم ! و شاید یک عزادارےِ ذهنے و بعد آرزو مےکنم کاش بود و از او مےگذشتم. بعد به خودم مےگویم حالا او هست پس ببخش و...
-
یک سکانس از گذشته
دوشنبه 28 دی 1394 17:19
-یعنی چی کِـ بابات با خواستگاری داداشِ باجناقش موافقه؟؟؟؟مرررغ نظر تو چی میشه این وسط!!! -خروس چرا درک نمیکنی من نمیتونم رو حرف بابام حرف بزنم،من خیلی دوسش دارم نمیتونم ناراحتش کنم. -منو چی؟منو دوست داری؟. منو میتونی ناراحت کنی؟ تو میدونی من اینجوری داغون میشم مرغ! میتونی اینکار وو با من بکنی!!؟؟؟؟ -نمی دونم......
-
خودمو دوست ندارم
سهشنبه 15 دی 1394 23:17
خودم رو دوست ندارم این زن این مادر کِـ مهندس هم هست رو دوووووست ندارم خیلی وابسته خونه ام وابسته خروس و جوجه من هیچ کاری بجز خونه داری ندارم من هیچ نکته مثبتی نمیکنم من حالم خوب نیست من دارم گریه میکنم من موندم تو حصار این زندگی من شدم زنِ خروس من شدم مامانِ جوجه من این مرغ غیر فعال رو دوست ندارم...
-
جوجه 1
جمعه 4 دی 1394 11:00
-مامان از اونجا منو نگا میکنی؟ -بله! -اره میدونم،مامان ها دو تا چشم دارن! با یکی گوشی شون رو نگا میکنند با یکی بچه هاشون رو!!!
-
شب یلدا
دوشنبه 30 آذر 1394 14:17
شش سال پیش اولین شب یلدای من بعنوان عروس بود دو روز قبلش خروس -کِـ تازه سه ماه بود نامزد بودیم- بهم زنگ زِد کِـ مرررررغ میایی ولیعصر از اونجا بریم برات هدیه های شب یلدایی بخرم و من اوکی دادم فرداش ساعت یک زنگ زِد کِـ بیا الان بریم -الان چرا؟؟؟؟مگه قرارِ ما ساعت چهار نبود -الان بیا مرغ زود بیا رسیدی فلان جا بهم زنگ بزن...
-
5+3!
یکشنبه 29 آذر 1394 00:05
بعضی ها عجیب هستند با یک اتفاق می آیند و می نشینند ته ته دلت ، و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمیروند . خوب میخندند ؛ خوب گوش میکنند ؛ اصلا انگار آمده اند که مایه دلگرمیت باشند . حتی اگر نباشند ؛ رد پایشان روی دلت میماند تا تمام عمر عشق میورزند حتی متلکهایشان به جانت مینشیند . بعضی ها عجیب خوبند...
-
حواست باشد!
یکشنبه 15 آذر 1394 17:53
این کِـ یکی عاشقت باشه ، تو دوسش داشته باشی و ی گل حاصل این زندگی باشه خیلی خوبه خیلی کِـ کمه!خیلللللی خوبه اما ...اما ی روزهایی هم هست کِـ مادرِ گُلها یاد روزهای قبل میافته...یاد روزهایی کِـ بی دغدغه میخندید یاد روزهایی کِـ عاشقی بی قید و بند و بدون غُرغُر کردن رو بلد بود روزهایی کِـ تنها سردرگمی زندگیش ،ست کردن لباس...
-
حواست هست!
یکشنبه 15 آذر 1394 10:03
یکی از روزهای چهل سالگی ات در میان گیر و دار زندگی ملال آورت لابه لای آلبوم عکس هایت عکس دختری مو مشکی و غمگینی را پیدا میکنی... زندگی برای چند لحظه متوقف میشود و قبض های برق و اب برایت بی اهمیت تازه میفهمی بیست سال پیش چه بی رحمانه او را در هیاهوی زندگی جا گذاشته ای...! یغما گلرویى
-
این روزهای یک مرغ
سهشنبه 3 آذر 1394 11:22
بین خودمان باشد من یک زن نیستم من ، سه زنم !! یکیشان شش ساله است پرشر و شور و سرخوش و بازیگوش دلش دویدن میخواهد تاب خوردن بلند خندیدن قاقا لی لی و آبنبات !! یکیشان بیست و اندی ساله باوقار آرام و متین همسر و مادر و کدبانو دلش عشق میخواهد و شعر و شمعدانی و آن یکیشان شصت و پنج ساله است تنها دلمرده و بی حوصله دلش رفتن...
-
ی مرغ بی حال
پنجشنبه 21 آبان 1394 00:58
یک: اصولن منِ مرغ عادت زیادی بِـ مریض شدن و خوابیدن ندارم !کلن آدم پوست کلفتی محسوب میشم از این لحاظ!اما دور از جون شما سه روزه أفتادم افتاده هااااا یعنی خروس بنده خدا سه روز خانه داری کرد و شب ها جوجه رو میخوابوند! جوجه خانوم هم کِـ از امروز شروع کرده بِـ مریض شدن! دو:خروس عزیزم علاقه زیادی بِـ بچه داره!من خودم رابطه...
-
خروسِ رزمنده!
سهشنبه 12 آبان 1394 13:51
خُب .......هر زندگی ،هرچقدر هم عاشقانه و دوست داشتنی،ی سری بگو مگوهایی هم داره دیگه ! اصلن مگه میشه نداشته باشه هااااان! و بگو مگوی این روزهای مزرعه ما: خروس چن وقتی یه کِـ بازی کلش Clash رو انجام میده یعنی شما فک کن پشت فرمون،مهمونی،دستشویی! و ... داره -بقول خودش- أتک میزنه! گاهی وقتا با دوستاش تلفنی درمورد بازی و...
-
مرغِ تو بودن
جمعه 8 آبان 1394 23:24
مرد که تـــــــــــــو باشی زن بــودن خوب است از میان تمام مذکــر های دنیـــــــــــــا فقــط کافیست پای تـــــــــــو درمیــان باشد نمیدانی برای تـــــــــــو خانوم بودن چه کیفی دارد!!
-
جوجه
سهشنبه 5 آبان 1394 15:52
بعد از سه سال تصمیم جدی برای داشتن ی جوجه در زندگیمون گرفتیم ولی هر ماه ی نقطه قرمز خط باطلی میشد بر رویاهای ما... یادمه ماه اول برای کوچولووووی نداشتمون،جشن گرفتیم و براش هدیه خریدیم!!! از ماه دوم بـ بعد با رسیدن روز قرمزم کلی تو شرکت گریه میکردم! ماه پنجم اقدام احساس کردم حالت تهوّع دارم از ترس خروس کِـ دعوام نکنه...
-
آشنایی مرغ و خروس-قسمت آخر
یکشنبه 26 مهر 1394 11:50
باید بـ اون قلب موقعیت نشناسنم میگفتم ساکت باشه نگاهش کردم فهمید عصبانی هستم-همیشه منو زودتر از انتظار میفهمید...- گفت:چرا عصبانی میشی عزیزم خودت بهم زنگ زدی،خودت قرار گذاشتی! -من؟؟؟ -بله شما! ی فلش بک زده شد عقب اوووووووووه فامیلی حسابدار و خروس یکی بود،بعد مدتها ک گوشیم رو عِوَض کرده بودم از لیست سیاه خارج شده بود و...
-
ی دختر مهرماهی
شنبه 25 مهر 1394 14:53
هیچ گاه دوست داشتن های پر دلیل را دوست نداشته ام. مثلن اینها کـ میگویند عاشق چشمانش شدم.... یا عاشق شانه هایش... یا چ میدانم هرچه! اصلن معنی ندارد وقتی کسی میگوید:چرا دوسش داری؟. باید نگاهش کنی لبخند بزنی و بگویی:چون دوسش دارم عزیزم هنوز هم منو غافلگیر میکنی و شش سال است روز تولدم پر از خاطره میشود با تو .... ١.آدمها...
-
آشنایی مرغ و خروس ٣
سهشنبه 21 مهر 1394 14:32
بـ قسمت اعتقاد داری ؟ قسمت من خروس بود! ی چیزای تو زندگی هست کِـ اگه بالآی قله قاف هم باشه و قرار بِـ رسیدن بتو باشه،میرسه ی چیزای کِـ فکرشم نمیتونی بکنی ولی... زمین گرده و نقطه آغاز و پایان ی جاس! یک هفته بود من درگیر خانواده ام بودم،درگیر جواب منطقی برای نه گفتن !درگیر قانع کردن! داداش شوهرخاله ام اومده بود خاستگاری...
-
آشنایی مرغ و خروس ٢
سهشنبه 21 مهر 1394 13:41
...خروس رفت ب خارج و من با ریاضتی خود خاسته سعی در فراموشی اش داشتم. دو سال گذشت... با تمام فراز و نشیب هایش یکی دو بار خروس تماس گرفت همون أوایل ک من بلاکش کردم تازه رفته بودم شرکت دوست بابا تا کاراموزی رو بگذرونم بخشی از فعالیتهای ایزویی ب من واگذار شده بود و من مسؤول تحویل گرفتن ی سری إسناد و مدارک بودم. مهر ماه...